مرگ عاشقانه....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->  -->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->
خبرنامه
-->-->-->-->
لطفا یک ایمیل معتبر وارد کنید
نام :
نام کاربردي :
رمز عبور :
تکرار رمز عبور :
ايميل :
بازيابي رمز عبور

نام کاربردي :
رمز عبور :
نظرسنجی
وبلاگم چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟
آمار
آنلاین :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته گذشته :
بازدید ماه گذشته :
بازدید سال گذشته :
کل بازدید :

 مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. 
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. 
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. 
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. 
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. 
مرد جوان: منو محکم بگیر. 
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. 
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. 

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

به عشق عشقم سپیده...
ما را در سایت به عشق عشقم سپیده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلامرضا gholam بازدید : 477 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1391 ساعت: 0:43

نظر سنجی

<-PollName->
<-PollItems->

خبرنامه

<-MailForm->