گل فروشی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->  -->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->
خبرنامه
-->-->-->-->
لطفا یک ایمیل معتبر وارد کنید
نام :
نام کاربردي :
رمز عبور :
تکرار رمز عبور :
ايميل :
بازيابي رمز عبور

نام کاربردي :
رمز عبور :
نظرسنجی
وبلاگم چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟
آمار
آنلاین :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته گذشته :
بازدید ماه گذشته :
بازدید سال گذشته :
کل بازدید :

 مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

 

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟

 

دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.

 

وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

 

مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

 

شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!

 

به عشق عشقم سپیده...
ما را در سایت به عشق عشقم سپیده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلامرضا gholam بازدید : 571 تاريخ : شنبه 17 تير 1391 ساعت: 20:19

نظر سنجی

<-PollName->
<-PollItems->

خبرنامه

<-MailForm->